- پیش دادن
- دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
معنی پیش دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیش دادن ((دَ))
- دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراکنده ساختن
کشت بخشی از زمین مزروعی را بسال دیگر واگذاشتن تا قوت گیرد
پیش بینی کردن
پیچاندن چیزی را خمانیدن تافتن، بگردانیدن چیزی (مانند دست و جزآن) را از جای خود چرخاندن تافتن
حق تقدم دادن
پیچاندن، پیچ دادن
چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
تکۀ پارچه یا چرم که کارگران هنگام کار کردن جلو دامن خود از کمر آویزان می کنند، پیش بند، قسمت جلو لباس یا دامن
آنکه از پیش داند پیش بین
پیش پرداخت، پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود، مساعده، عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود، برای مثال ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیش داد (عسجدی - مجمع الفرس - پیش داد)
ارمون دادن پذیرانه دادن
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
مدد کردن، یاری کردن
بهم پیوستن دو چیز سخت (چون دو تکه فلز) التصاق دادن لحیم کردن
کشیک دادن بنوبت
تکیه کردن، استناد کردن
نصیحت کردن، وعظ کردن
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. (نظامی)
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
پیش افتادن
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
آنکه پیشتر متولد شده
بجلو راندن، حرکت دادن بسوی مقابل (مرکب و غیره را) : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان، (مثنوی)
دویدن بحضور برابر کسی شتافتن
دندان پیش دندان مقدم بر دیگر دندانها، طعام اندک که قبل از خوراک خورند چیزی که نهار بدان شکنند: هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کمست بهر یکی لمحه پیش دندانش. (شفائی)، پیشخورد
بحضور بردن، عرض کردن
تقدم داشتن، جلو بودن
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
نزدیک آمدن، تقدم، استقبال، بحضور آمدن